جان ديوِِئي .جروم برونر
John Dewey & Jerome bruner
John Dewey & Jerome bruner
نظریه برونر معروف به نظریه اکتشافی است بدین معنا که او معتقد است که کودکان را باید با مسئله روبرو کرد تا خود به کشف روابط آن بپردازند در نتیجه نباید شاگردان را دربرابر دانسته ها قرار داد او می گوید"برنامه باید به قدری منظم و سازماندهی شده باشد که شاگرد را به فعالیت وادارد زیرا اگر پاسخ را مستقیما در اختیارشان قرار دهیم آنها را به کتاب و معلم متکی می کنیم و این سبب می شود که برای یافتن پاسخ تلاشی نکنند و انگیزه خود را از دست بدهند"
نظریه برونر برای من خیلی جالب است چون در اطراف خودم بچه های بسیاری را می بینم که به علت وابستگی به کتاب و نوع تدریس معلم زحمت فکر کردن به خودشان نمی دهند و این امر باعث شده که فقط مطالب را حفظ کنند بدون فهمیدن آن در نتیجه از دانشی که به آنها عرضه می شود استفاده نمی کنند و یک نقطه قوت بررسی برونر این است که او کلاس درس را مشاهده و بررسی می کند نه حیوانات را و فکر می کنم از تفاوت های عمده نظریه برونر در مقابل رفتارگراهاست . چهار عامل مهم در آموزش در نظریه برونر انگیزش ،شهود،ساخت یادگیری و فرآیند یادگیری و کاربرد نظر او در محیط آموزشی این است که دانش آموزان در محیطی آرام و دور از اضطراب آموزش می بینند و شرایط جوری است که آزادانه اعتقاد خود را بیان کنند بدون اینکه مورد تمسخر قرار بگیرند و یاد می گیرند که فکر کنند و میزان مواد درسی و تفاوت های فردی مورد نظر قرار می گیرند فقط برای این نوع کلاس و تدریس معلم آموزش دیده نیاز است و فکر کنم این بهترین کلاس درس خواهد بود چون حداقل هرآنجه می آموزند کاربردی و با رغبت آنرا فرا می گیرند.
نظریه دیویی نشان می دهد که آموزش و یادگیری فرآیندهای اجتماعی هستند و در نتیجه مدرسه خود یک موسسه اجتماعی است که در آن اصلاح اجتماعی می تواند و باید شکل بگیرد. به علاوه، او باور داشت که دانش آموزان در یک محیط آموزشی که به آنها اجازه تجربه و رابطه متقابل با برنامه درسی را می دهد رشد میکنند و همه دانش آموزان باید امکان دخالت و همکاری در یادگیری خود را داشته باشند. او استدلال قوی برای اهمیت آموزش نه فقط به عنوان فضایی برای کسب دانش موضوعی، بلکه به عنوان فضایی برای یادگیری زندگی ارائه می کند. از این دیدگاه، هدف آموزش نباید صرفا کسب یک سری مهارتهای از پیش تعیین شده، که باید تحقق کامل قابلیتهای فرد و کسب توانایی برای استفاده از آن مهارتها برای منفعت جمعی باشد. او می گوید:" آماده کردن کودک برای زندگی آینده یعنی او را مسئول خود کردن و طوری تعلیمش دادن که بتواند آماده استفاده کامل از تمام قابلیتهایش باشد." علاوه بر کمک به دانش آموزان برای تحقق کامل قابلیتهایشان، دیویی اذعان می کند که مدارس و آموزش در ایجاد اصلاح و تغییر اجتماعی موثرند. او ادعا می کرد که "دانش از تاثیراتی که اجسام طبیعی روی ما می گذارند به دست می آید، در نتیجه دستیابی به دانش بدون استفاده از این اجسام تاثیر گذار غیر ممکن است". خیلی از محققین حتی اعتبار یادگیری پروژه محور را که دانش آموز را در نقش یک محقق فعال قرار می دهد به او می دهند.
این جمله دیویی (1897)را خیلی دوست دارم که معتقده:
"حضور معلم در مدرسه برای تحمیل کردن ایده های مشخص و یا ایجاد عادتهای بخصوص درکودک نیست بلکه برای این است که به عنوان یک عضو اجتماع تاثیراتی را که کودک تجربه می کند انتخاب می کند و به او کمک می کند که به نحو مناسب به آنها پاسخ دهد"و دیویی با کودک محوری مخالف بود چون اهمیت مطالبی که معلم آموزش می دهد را نادیده می گیرد.
اگر در ایران معلمان فقط مقدار کمی به کودک و حقوق او به عنوان انسان(مثل دیویی)توجه می کردنند و از روش کشف و از طریق خود دانش آموز تدریس صورت میگرفت قطعا حجم بالای مطالب درسی فایده فردی و رشد فکری در برداشت و فکر میکنم یکی از مواردی که در هر دو نظریه نقش پرنگی است سوال پرسیدن است چون هم باید معلم آموزش دیده باشد که چه سوالاتی از دانش آموز بپرسد تا منجر به خلاقیت و اندیشه شود و هم کودک باید سوال کردن را بیاموزد .هر دو نظریه خیلی کاربردی و مفید هستند و به نظرم تکنولوژی آموزشی در ایجاد همجنین محیط آموزشی نقش کلیدی را ایفا کند (استفاده از عکس ،اسلاید ،کامپیوتر،فیلم و...)
منابع:
http://www.marxists.org/archive/novack/works/1960/x03.htm(1960) ,W. F. Warde (George Novack)
www.wikipedia.com
www.aftabir.comپرتال خبری آفتاب